ببودن

لغت نامه دهخدا

ببودن. [ ب ِ دَ ]( مص ) بودن. دیر کشیدن. گذشتن ( زمان ) : چون یک زمان ببود سلمه فراز رسید با اسب و سلاح کافران. ( ترجمه طبری بلعمی ). || توقف داشتن. مقیم بودن. یکچندی آن جایگاه ببود. ( کلیله و دمنه ). || شدن : پس بفرمود تا او را بالای قلعه بردند و از آنجا بزیر انداختند و پاره پاره ببود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). || اتفاق افتادن. واقع شدن : شاه... گفت همچنانست که شما می گوئید و بزرگ عیبی بر من است ، و اسکندر را برمن شفقت بیشتر بود که مرا با تن خویش ، اما ببود. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و رجوع به بودن شود.

فرهنگ فارسی

بودن دیر کشیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال اعداد فال اعداد فال احساس فال احساس فال مارگاریتا فال مارگاریتا