اشک ریختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) گریستن. اشک باریدن. بسیار گریستن. اشک چکیدن. اشک افشاندن. و رجوع به مصادر فوق شود. سفک. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). اذراء. ( تاج المصادر ). اِعسام. ( منتهی الارب ) : تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس کز اشتیاق جمالت چه اشک میریزند.سعدی ( بدایع ).|| کنایه از خوش و محظوظ شدن باشد. کسی گوید که من حرف عجیبی شنیدم ، یاران گویند ما هم بشنویم و اشکی بریزیم ؛ یعنی خوش شویم. ( آنندراج ).