لغت نامه دهخدا
ابن هبیره. [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) محمد الأسدی ، مکنی به ابوسعید. یکی از علمای نحو و لغت.
ابن هبیره. [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ] ( اِخ ) عزالدین محمدبن یحیی ، فرزند ابن هبیره عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیره. در حیات پدر نیابت او داشت و پس از مرگ یحیی در وزارت مستقل گردید و وزارت او دیر نکشید و معزول و محبوس گشت.
ابن هبیره. [ اِ ن ُ هَُ ب َ رَ ]( اِخ ) عون الدین ابوالمظفر یحیی بن محمدبن هبیرةبن سعد. مولد او در قریه ای از بلاد عراق از اعمال دجیل موسوم به بنی اوقر است و آن قریه را دور عرمانیا و دورالوزیر نیز گویند بمناسبت انتساب به ابن هبیره وزیر.پدر او سپاهی بود و ابن هبیره در اوان صِبا به بغداد شد و بتحصیل علم و مجالست فقها و ادبا پرداخت و استماع حدیث کرد و از هر فن طرفی بربست و نزد ابومنصورجوالیقی و علی ابی الحسین محمدبن محمد الفراء و شیخ ابوعبداﷲ محمدبن یحیی الزبیدی واعظ و ابوعثمان اسماعیل بن محمدبن قیله اصفهانی و ابوالقاسم هبةالدین محمدبن حسین کاتب تلمذ کرد و از امام مقتفی لأمراﷲ روایت شنود و خلق بسیاری از ابن هبیره روایت آرند از جمله حافظ ابوالفرج بن جوزی. ابن هبیره در اول امر متولّی اشراف اقرحه غربیه بود و پس از آن منصب اشراف مخزن داشت و طولی نکشید که کتابت دیوان زمام بدو محول کردند و آن به سال 542 هَ. ق. بود و پس از وقعه طویل که در تواریخ مسطور است بمقام وزارت خلیفه مقتفی باﷲ رسید و لقب او پیش از این مقام جلال الدین بود و عون الدین لقبی بود که در وزارت بدو دادند و او مردی عالم و فاضل و صاحب رأی صائب و سریره صالحه بود و اعمال او در ایام ولایت گواه کفایت و حسن مناصحت اوست. او اهل علم را اکرام میکرد و فضلاء هر فن در مجلس او گرد می آمدند و حدیث بر او و بر شیوخ دیگر در حضور اوخوانده میشد و مباحثات مفیده میان آنان درمی پیوست. او را تألیفات بسیار است ، از جمله : کتاب الأفصاح عن شرح معانی الصحاح که مشتمل بر نوزده کتاب است و آن شرح جمع بین صحیحین و کشف حکم نبویّه آن است. کتاب المقتصد و این کتاب را شرحی مستوفی است از ابومحمدبن الخشاب نحوی مشهور در چهار مجلد و نیز او راست اختصارکتاب اصلاح المنطق ابن سکیت. و کتاب العبادات در فقه بر مذهب امام احمد و ارجوزه ای در مقصور و ممدود و ارجوزه ای در علم خط و غیرها. و در شرح حال او بگفته ابن خلکان کتابی به نام سیرةالوزیر کرده اند. و آنگاه که مقتفی در سال 555 درگذشت ابن هبیره بر مقام خویش اطمینان نداشت لکن مستنجد او را در وزارت باقی گذاشت و تا آخر عمر در آن مقام ببود. وفات او در جمادی الاولی 560 بوده است و گویند طبیب او بدو شربتی مسموم داد.و پسر وی عزالدین محمد در حیات پدر نیابت او داشت. و در ابن خلکان حکایت کوچکی در ذیل ترجمه ابن هبیره می آید و چون نماینده اخلاق عربی است ذکر آن زائد نمی نماید: در سال 553 لأمراﷲ بحفظ بغداد قیام کرد و دراین وقت ابن هبیره کفایتی بی نظیر از خویش بروز داد و از جانب مقتفی منادی کردند که هر مجروحی را پنج دینار صلت دهند و مجروحین نزد وزیر می آمدند و صلت میگرفتند یکی از آنان را جراحتی خرد بود وزیر گفت بر این جراحت صلتی واجب نیاید، مجروح بجنگ بازگشت و زخمی بر شکم او رسید که رودگانی او فروریخت و بدان حال نزدوزیر بازگشت و گفت یا مولانا الوزیر یرضیک هذا! ابن هبیره بخندید و بصلت او امر داد و طبیبی بمعالجت او بگماشت. ابن هبیره را جماعتی از اماثل شعراء عصر مدح گفته اند از جمله ابوالفوارس حیص بیص و محمدبن بختیار ابله و ابوالفتح محمدبن عبداﷲ سبط ابن التعاویذی.