لغت نامه دهخدا
اماء. [ اِ ] ( ع مص ) بانگ کردن گربه. ( تاج المصادر بیهقی ). آواز کردن گربه. ( منتهی الارب ، ذیل امو ) ( از قطر المحیط ) ( از اقرب الموارد ). امت الهرة اماءً؛ صاحت ، مقلوب «مأت ». ( متن اللغة ).
اماء. [ اِ ] ( ع اِ ) ج ِ اَمَة. پرستاران. ( ترجمان علامه ، تهذیب عادل ). کنیزکان. ( از غیاث اللغات ) ( از آنندراج ) :
آنها که مر ایشان را اندر شرف و فضل
مردان و زنان جمله عبیدند و امأاند.ناصرخسرو.متوطنان و ساکنان بلاد از اماء و عباد رابحسن سیرت و جمیل معدلت 45 سال محافظت نمود. ( تاریخ قم ص 7 ). و رجوع به اَمَة شود.