لغت نامه دهخدا
پسند باشد مر خواجه را پس از ده سال
که بازگردد پیر و پیاده و درویش .رودکی.شب تیره و پیل جسته ز بند
تو بیرون شوی کی بود این پسند.فردوسی.چنین گفت کیخسرو هوشمند
که هر چیز کان نیست ما را پسند
نیارم کسی را همان بد بروی
اگر چند باشد دلم کینه جوی.فردوسی.نبیند همی دشمن ازهیچ سو
پسندش بود زیستن بآرزو.فردوسی.پسند منست امشب این چنگ زن
تو این فال بد تا توانی مزن.فردوسی.نباشد پسند جهان آفرین
که بیداد جوید جهاندار و کین.فردوسی.نباشد پسند جهان آفرین
که توسر بپیچی ز مهر و ز دین.فردوسی.نباشد پسند جهان آفرین
نه نزدیک آن پادشاه زمین.فردوسی.پسندش نبودی جز او در جهان
ز خوبان و از دختران شهان.فردوسی.کسی کز بدش بر تو ناید گزند
چو با او کنی بد نباشد پسند.اسدی.