دانشنامه اسلامی
معنی نَفْتِنَهُمْ: که آنان رابیازماییم - تا آنان را عذاب کنیم(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن...
معنی فَتَنَّا: آزمودیم (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن جمل...
معنی فَتَنَّاکَ: تو را آزمودیم (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از ...
معنی فِتْنَةٌ: وسیله آزمایش - گرفتاری که جنبه آزمایش دارد - وسیله و سبب عذاب - عذاب (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه...
معنی فِتْنَتُکَ: آزمایش تو (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن ج...
معنی فِتْنَتَکُمْ: عذابتان (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن جمل...
معنی فَتَنتُمْ: در بلا و هلاکت افکندید (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال ...
معنی فُتِنتُم: مورد امتحان قرار گرفتید - امتحان شدید(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسا...
معنی فِتْنَتَهُ: عذابش(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از آن جمله ق...
معنی فِتْنَتُهُمْ: بهانه و عذرشان برای رهایی از عذابشان(البته عبارت بهانه و عذرشان برای رهایی جزء کلمه نیست و به واسطه جمله ای که در آن به کار رفته دریافت می شود .کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را ...
معنی فَتَنُواْ: عذاب کردند - شکنجه و آزار رساندند(کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نی...
معنی فُتِنُواْ: مورد شکنجه وآزار قرار گرفتند (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز اس...
معنی فُتُوناً: آزمودنی نگفتنی (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز استعمال شده ، از...
معنی یَفْتِنَکُمُ: که به شما آسیب و آزار رسانند (کلمه فتن در اصل به معنای این عمل بوده که طلا را در آتش کنند تا خوبی و بدیش معلوم شود ، آن وقت استعمالش را توسعه داده داخل کردن هر چیز در آتش و یا سوزاندنش همچنین آزمودن آن را فتنه خواندهاند و در داخل آتش شدن انسان نیز اس...
ریشه کلمه:
فتن (۶۰ بار)
در قرآن مجید جزاء هم در پاداش و هم در کیفر و عذاب هر دو آمده است مثل و مثل و نحو . ب: جاهائی که در قرآن مجید بعد از فعل جزی کلمه «عن» آمده ممکن است آن را به معنی کفایت گرفت چنانکه راغب معتقد است و ممکن است معنای آن در ادا کردن باشد چنانکه در قاموس گفته، در مجمع نیز از بعضی نقل شده است علی هذا در آیه ممکن است بگوئیم معنی آنست: بترسید از روزیکه کسی از کسی از هیچ چیز کفایت نمیکند یا کسی از کسی چیزی نمیدهد. ج: در بعضی از آیات جزاء خود عمل ذکر شده است مثل امروز به کسی ستمی نمیشود و جزاء داده نمیشود مگر آنچه را که میکردید امروز اعتذار نجوئید فقط آنچه را میکردید جزاء داده میشود همچنین است آیه 90 نمل و 39 صافات وغیره. این آیات راجع به تجسّم عمل است و قرآن کریم در این باره صراحت دارد به گمان نگارنده آیاتیکه نظیر هستند با آیات فوق تفاوت ندارند زیرا عمل روز قیامت در قالب دیگری تحویل انسان داده خواهد شد لذا میشود گفت: این مثل آنست و یا این آن است . د: راغب در مفردات گفته: فعل جزی از باب مفاعله در قرآن به کار نرفته است. ولی بر خلاف گفته او یک جا در قرآن فعل مفاعله هست ولی به نظر میآید که «نجازی» در اینجا بین الاثنین نیست بلکه به معنی تکثیر و شدّت مجازات است ه:جزیه که از اهل کتاب گرفته میشود از مادّه جزی است علّت این تسمیه به عقیده راغب آنست که در حفظ خون و احترام اهل کتاب، به آن اکتفا میشود، طبرسی فرموده: مجازات است در مقابل پایداری در کفر... بجنگید با آنانکه به خدا و روز حشر ایمان نمیآورند... از کسانیکه به آنهامتاب داده شده تا جزیه را با دست خود بدهند در حالیکه به حکومت اسلام خاضع اند. جزیه مالیاتی است که از اهل ذمّه با در نظر گرفتن توانا و ناتوان بودن آنها، گرفته میشود و در مقابل از حمایت قانون برخوردار میشوند و مانند یک فرد مسلم در پناه اسلام، آزاد زندگی میکنند وآن مثل زکوة و خراج و مالیات و غیره است که از مسلمانان گرفته میشود. در این حکم اجحاف و ظلمی نیست هر دولت برای اداره مملکت از وصول مالیات ناگزیر است در اسلام آنچه از اهل کتاب دریافت میشود به نام جزیه و آنچه از مسلمین اخذ میگردد به نام زکوة و غیره خوانده شده، راجع به تفضیل بحث به کتاب سیری در اسلام تألیف نگارنده فصل اهل کتاب رجوع شود . و جزا چنانکه گفته شد درباره پاداش و کیفر هر دو به کار رفته است ولی «اجر» تنها در پاداش استعمال گردیده «لَهُمْ اَجْرُهُمْ عِنْدَ رِبِّهِمْ» در این باره به «اجر» رجوع شود. جسد: پیکر. صحاح آن را بدن و قاموس جسم انسان و جسم جنّ و ملائکه و مجمع البیان جسم حیوان مثل بدن گفته است آنگاه بحث است که و یا جسد جسم بلا روح است و یا جسم با روح و آیا جسد در غیر انسان نیز گفته میشود یا نه؟ کوتاه سخن آنست که قرآن کریم آن را هم در بیروح و هم در زیروح، هم در انسان و هم در غیر آن بکار برده است. برای آنها گوسالهای بیرون آورد که فقط پیکر بود (و روح نداشت) صدای گوساله داشت «جسداً»حاکی از آنست که گوساله مجسّمه بود و روح نداشت . آیه درباره پیامبران است یعنی ما آنها را پیکری قرار ندایدم که طعام نخورند و در دنیا همیشگی نبودند. در مجمع ج 7 ص 40 از کلبی نقل شده جسد مجسّدی است که در آن روح است میخورد و میاشامد در نهج البلاغه خطبه 196 درباره تقوی فرموده «وَشَفاءُ مَرَضِ اَجْسادِکُمْ» و در خطبه 81 هست «وَراحَةِالْاَجْسادِ»ولی المیزان جلد 14 ص 207 فرموده: جسد هیچگاه بذیروح گفته نمیشود. المیزان از بین معانی محتمل این معنی را اختیار میکند که برای سلیمان کودکی بوده خدا او را بمیراند و جسدش را روی تخت سلیمان انداخت و از «ثُمَّ اَنابَ قالَ رَبِّ اغْفِرْلی» بدست میآید که سلیمان امید و انتظار داشت که خدا او را شفا بخشد و به وی مفید باشد پس خدا او را بمیراند و بر تختش انداخت تا او امر را به خدا تفویض و تسلیم کند.