اورس

لغت نامه دهخدا

اورس. [ اَ وِ ] ( اِ ) درخت سرو کوهی. ( ناظم الاطباء ). بفتح اول و سکون واو و کسر رای مهمله سرو کوهی.( هفت قلزم ). بفتح اول و کسر ثانی سرو کوهی. ( از آنندراج ) ( برهان ) ( انجمن آرای ناصری ). عرعر. ( برهان )0

فرهنگ عمید

سروکوهی. = اُرْس

فرهنگ فارسی

( اسم ) سرو کوهی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم