لغت نامه دهخدا استطاله. [ اِ ت ِ ل َ ] ( ع مص ) استطالت. دراز شدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). دراز کشیدن. || درازی. طول. || تکبر کردن. ( منتهی الارب ). گردن کشی کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || دراز پنداشتن. طویل شمردن. || چندی از قومی کشتن زیاده از آنچه ایشان از قوم تو کشته اند: استطالوا علیهم ؛ کشتند بیشتر از آنکه آنها کشته بودند. ( منتهی الارب ).- استطاله دادن ؛ اطاله دادن. امتداد دادن.
فرهنگ معین (اِ تِ لِ یا لَ ) [ ع . استطالة ] (مص ل . ) ۱ - دراز کشیدن .۲ - فزونی کردن . ۳ - گردنکشی کردن .
فرهنگ فارسی استطالت: درازشدن، درازکشیدن، گردنکشی کردن، تکبرکردن۱ - ( مصدر ) دراز شدن دراز گشیدن . ۲ - فزونی کردن . ۳ - گردنکشی کردن تکبر کردن . ۴ - ( اسم ) گردن کشی گردن فرازی .