باد زدن

لغت نامه دهخدا

باد زدن. [ زَ دَ ] ( مص مرکب ) با بادبیزن و امثال آن هوا را بقصد خنک شدن بجنبش آوردن ، یا تیز کردن آتش. ترویح :
هر آنکسم که نصیحت همی کند بصبوری
بهرزه باد هوا میزند بر آهن سردم.سعدی ( طیبات ).رجوع به باد شود. || سوختن و تباه شدن زراعت یا میوه یا صیفی بر اثر وزیدن باد گرم ناملایم. در بوته ترنجیده و بی آب شدن آن : خیارها را امسال باد زد. بادنجانها را باد زده است.
عهد ما با تو نه عهدی که تغیر بپذیرد
بوستانیست که هرگز نزند باد خزانش.سعدی ( بدایع ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) تولید باد کردن برای خنک کردن خود یا دیگران .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم