لغت نامه دهخدا
ورا پهلوان زود در برگرفت
زدیر آمدن پوزش اندر گرفت.فردوسی.همه غارت و کشتن اندر گرفت
همه بوم و بر دست بر سر گرفت.فردوسی.بسی با دل اندیشه اندر گرفت.فردوسی.مهان را همه شاه در برگرفت
زبدها خروشیدن اندرگرفت.فردوسی.هارون صره ای هزار دینار بیرون کرد و پیش وی نهاد... فضیل گفت یا امیرالمؤمنین این پندهای من ترا هیچ سود نداشت هم از اینجا جور اندر گرفتی و بیدادگری را پیشه کردی. ( هجویری ). چندین هزار مرد از صناعان گوناگون با همه ساز و آلات فراز آورد و بنا اندر گرفت. ( مجمل التواریخ ).
- راه اندرگرفتن ؛ راه بسویی گرفتن یا راه جایی را پیش گرفتن :
درم داد و از سیستان برگرفت
سوی بلخ بامی ره اندرگرفت.فردوسی.وزآنجا شتابان ره اندرگرفت
بنخجیر کردن کمان برگرفت.( گرشاسبنامه ص 232 ).همانگاه با او ره اندر گرفت
سیه بادکردار تک برگرفت.( گرشاسبنامه ص 85 ).|| احاطه کردن چیزی را. ( یادداشت مؤلف ). احاطه زدن در دور چیزی. شامل شدن : رحمت ایزد تعالی ایشان را اندرگرفت. ( تاریخ سیستان ). دختران عبدمناف گرد من اندرگرفتند. ( تاریخ سیستان ). || آبستن شدن. ( یادداشت مؤلف ) : محوایله اندرگرفت بقدرت باری تعالی. ( تاریخ سیستان ). و رجوع به گرفتن شود.