املج

لغت نامه دهخدا

( آملج ) آملج. [ م ُ ل َ ] ( معرب ، اِ ) مُعرّب آمله.
املج. [ اَ ل َ ] ( اِ ) معرب آمله. ( شرح فارسی قاموس ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به آمله شود. || گندم گون. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). انسان گندمگون و زردرنگ را گویند: فجأت به املج ؛ یعنی زرد نه سفید و نه سیاه. ( از اقرب الموارد ). || بیابان بی آب وعلف. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ عمید

( آملج ) = آمله
= آملج

فرهنگ فارسی

( آملج ) ( اسم ) نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش بانداز. بار سرو است . ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد . چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیرائ .
( اسم ) آمله

دانشنامه آزاد فارسی

اَملَج
درختچه ای کوچک با نام علمی Phyllanthus emblica، از تیرۀ فرفیون. این گیاه، تنه ای خمیده با حالت گسترده، پوست خاکستری، برگ های زودافت تقریباً بدونِ دُم برگ و مرکب از برگچه های ریز، گل های زرد مایل به خاکستری و مجتمع، و میوه ای گوشت دار و گرد به قطر حدوداً یک سانتی متر دارد. میوۀ آن بادشکن، هاضم، مقوّی و تَب بُر است و دانه اش در درمان آسم و برونشیت کاربرد دارد. این گیاه به صورت وحشی در نواحی حاره و نیمه حارۀ هند، سیلان، چین و مالایا پراکنده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم