افکنان

لغت نامه دهخدا

افکنان. [ اَ ک َ ] ( نف ، ق ) در حال افکندن :
خروشان و کفک افکنان و سلیحش
همه ماردی گشته و خنگش اشقر.دقیقی یا خسروی.همی رفت چون شیر کفک افکنان
سر گور و آهو ز تن برکنان.فردوسی.- شکارافکنان ؛ در حال افکندن شکار :
شکارافکنان در بیابان چین. نظامی.ملک فیلقوس از تماشای دشت
شکارافکنان سوی آن زن گذشت.نظامی.

فرهنگ فارسی

در حال افکندن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال شمع فال شمع