افشان کردن

لغت نامه دهخدا

افشان کردن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) پراکنده کردن. متفرق ساختن :
برزم آسمان را خروشان کند
چو بزم آیدش گوهر افشان کند.فردوسی.خم آرد ز بالای او سروبن
در افشان کند چون سراید سخن.فردوسی.تا که شاخ افشان کند هر لحظه باد
بر سرت دایم بریزد نقل و زاد.مولوی.- سرافشان کردن ؛ کنایه است از کشتن :
کنون خاک را از تو جوشان کنم
برآوردگه بر سرافشان کنم.فردوسی.سپه را همه دل خروشان کنم
به آوردگه بر سرافشان کنم.فردوسی.

فرهنگ فارسی

پراکنده کردن متفرق ساختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم