( آفرین ) آفرین. [ ف َ ] ( اِ ) زه. فری.فریش. افرا. آباد. خَه. خهی. بَه. بَه بَه. پَه. پَه پَه. زهی. پَخ پَخ. آخ. ( برهان ). اَخ. ( برهان ). بخ. وَه. وَه وَه. شاباش. شادباش. شادزی. مریزاد. دستخوش. انوشه. انوشه بزی. چنانهن ( ؟ ). احسنت. مرحبا. بارک اﷲ. مرحباً بِک. طوبی لَک. بخ بخ. ماشأاﷲ : یکی یادگاری شد اندر جهان بر او آفرین از کهان و مهان.فردوسی.چو هوم آن سر و تاج شاهان بدید بر ایشان بداد آفرین گسترید همان شهریاران بدو آفرین همی خواندند از جهان آفرین.فردوسی.همه سرکشان آفرین خواندند بر آن نامه بر گوهر افشاندند.فردوسی.ز نیکو سخن بِه ْ چه اندر جهان بر او آفرین از کهان و مهان.فردوسی.ز ترکان همه بیشه نارون برستند و بی رنج گشت انجمن ز دشمن برَستندخلق جهان بر او [ برانوشیروان ] آفرین از کهان و مهان.فردوسی.بر او آفرین کرد مهتر بسی که چون تو نیابیم مهمان کسی.فردوسی.بر او آفرین کو کند آفرین بر آن بخت بیدار و تاج و نگین.فردوسی.خرامان برفت از بر تخت اوی همی آفرین خواند بر بخت اوی.فردوسی.سر نامه کرد آفرین از نخست بر آنکس که او دل ز کینه بشست.فردوسی.هزار آفرین باد بر خوی تو بر آن تیغ و دست جهانجوی تو.فردوسی.همه خلعت شاه پیش آورید براو آفرین کرد هر کش بدید.فردوسی.گر به بیند چشم تو فرزند زهرا را بمصر آفرین از جانْت بر فرزند و بر مادر کنی.ناصرخسرو.از رهی و حجّت او خوان بر او هر سحر ای باد هزار آفرین.ناصرخسرو.این زمستان بهار دولت اوست آفرین بر چنین زمستان باد.مسعودسعد.آفرین باد بر این خواجه مخدوم پرست که ز سعیش خرد انگشت بدندان آرد.سلمان ساوجی. || و بطنز، بجای اَه واَخ و تعساً لک ، و لامرحباً بک : ترا زندان جهان است و تنت بند بر این زندان و این بند آفرین باد!ناصرخسرو. || دعای نیک. خواهش خیر و سعادت برای کسی. مقابل نفرین : نفرین کند بمن بر، دارم به آفرین
( آفرین ) ۱. در برابر کار خوب کسی به او می گویند، فری، زه، زهی، خه، خهی، احسنت، بارک الله: بر آن «آفرین» کآفرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱ ). ۲. (ادبی ) [مجاز] شعری که در آن دیگری را ستایش کرده باشند، مدیحه. ۳. (بن مضارعِ آفریدن ) = آفریدن ۴. آفریننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): جان آفرین، جهان آفرین، سخن آفرین. ۵. [مقابلِ نفرین] دعای نیک: بی آزاری و خامشی برگزین / که گوید که نفرین بِه از آفرین (فردوسی: ۳/۲۸۰ ). ۶. (اسم مصدر ) [قدیمی] آفرینش: بر آن آفرین ﹋«︁فرین» آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی: ۶/۲۴۱ ). ۷. (اسم ) [قدیمی] ستایش، شُکر، سپاس.
فرهنگ فارسی
( آفرین ) ( اسم ) ۱ - تحسین ستایش مدح. ۲ - شکر سپاس . ۳ - تهنیت تبریک . ۴ - خوشی خیر سعادت . ۵ - خوبی نیکی صلاح . ۶ - آمرزش خواهی برای مرده . ۷ - نظرسعد یمن سعادت . ۸ - روز نخست از پنج. دزدیده طبق سالهای ملکی . ۹ - نوایی است در موسیقی قدیم . احسنت مرحبا
فرهنگ اسم ها
اسم: آفرین (دختر) (فارسی) (هنری) (تلفظ: āfarin) (فارسی: آفرين) (انگلیسی: afarin) معنی: تحسین، ستایش، سپاس، تبریک، آفرینش، دعا، مدح، شکر، تهنیت، نوایی در موسیقی، ( در قدیم ) درخواست و التماس از درگاه خداوند، هنگام تحسین و تشویق به کار می رود، مرحبا، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند ماه آفرین، آفرین دخت