لغت نامه دهخدا
- بنی اعمام ؛ عموزادگان. ( ناظم الاطباء ). فرزندان عمو. فرزندان برادران پدر: بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند. ( گلستان ).
اعمام. [ اِ ] ( ع مص ) خداوند بسیار اَعمام شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عموهای کریم داشتن. و مبنی مفعول نیز روایت شده است. ( از اقرب الموارد ). خداوند عم کریم شدن. ( المصادر زوزنی ). خداوند عم بسیار گشتن و کریم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عم گردیدن. یقال : اعم الرجل ؛ اذاصار عماً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).