ازم

لغت نامه دهخدا

( آزم ) آزم. [ زِ ] ( ع اِ ) ناب. نیش ( دندان ). || ( ص ) پرهیزکننده. محتمی. ج ، اُزَّم ، اُزُم.
ازم. [ اَ ] ( اِ ) فرزند. ( برهان ) ( جهانگیری ). ولد.
ازم. [ اَ ] ( ع مص ) سخت گزیدن بتمام دهن. ( منتهی الارب ). || گرفتن بدندان. بدندان گرفتن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ): ازم الفرس علی فاس اللجام ؛ بگرفت اسب گام لگام را بدندان. ( منتهی الارب ). || دندان برهم نهادن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بریدن بدندان نیش. ( منتهی الارب ). || از بیخ برکندن. استئصال : ازم القوم ؛ از بیخ برکند قوم را. ( منتهی الارب ). || بریدن بکارد. ( منتهی الارب ). || بازایستادن از چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). || امساک از غذا. وَجبه. گذاشتن اکل. ( منتهی الارب ). ترک الاکل. ( قطرالمحیط ). || تافتن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). تافتن رسن و رشته. ( زوزنی ). || سخت تافتن ، چنانکه رسن را. مفتول کردن : ازم الحبل. ( از منتهی الارب ). || ازم طعام ؛ نخوردن طعام بر طعام. ( منتهی الارب ). || ملازمت کردن. لازم گرفتن. ( تاج المصادر ). چنانکه جائی یا کسی را. ملازم جائی یا کسی شدن : ازم بصاحبه. ازم بالمکان. ( منتهی الارب ). || مداومت کردن بر...: ازم علیه. ( منتهی الارب ). || نگاهبانی و نگاهداری و محافظت کردن چیزیرا: ازم لضیعته. ( از منتهی الارب ). || بند و قفل کردن ، چنانکه در را: ازم الباب. ( از منتهی الارب ). || سخت شدن قحط: ازم العام ؛ سخت شد قحطسال. ( منتهی الارب ). || تنگ شدن روزگار بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). سخت شدن روزیگار ( ؟ ). ( زوزنی ). || سخت شدن زمانه و کم شدن خیر آن : ازم علینا الدهر. ( منتهی الارب ). || خاموشی گزیدن. صمت. ( قطر المحیط ).
ازم. [ اَ ] ( ع اِ ) نوعی از گیسوی تافته. ( منتهی الارب ).
ازم. [ اَ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ اَزمه.
ازم. [ اِ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ اَزمه.
ازم. [ اُ زُ ] ( ع اِ ) ج ِ ازوم. دندانهای نیش.
ازم. [ اُزْ زَ ] ( ع اِ ) ج ِ آزِم. دندانهای نیش.
ازم. [ اُزُ ] ( ترکی ، اِ ) انگور. ( غیاث اللغات ) :
آن یکی کز ترک بد گفت ای گزم
من نمی خواهم عنب ، خواهم اُزُم.مولوی.
ازم. [ اَ ] ( اِخ ) ناحیه ای از نواحی سیراف ، دارای آبهای شیرین و هوای نیک و بدانجا منسوبست بحربن یحیی بن بحر الازمی الفارسی و حسن بن علی بن عبدالصمدبن یونس بن مهران ابوسعید البصری معروف بالازمی. ( از معجم البلدان ). || منزلی بین سوق الاهواز و رامهرمز و از آنجاست محمدبن علی بن اسماعیل المعروف بالمبرمان النحوی ، و درباره ازم گفته است :

فرهنگ فارسی

( آزم ) ناب نیش
( اسم ) انگور .
ناحیه از نواحی سیراف
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال انگلیسی فال انگلیسی فال پی ام سی فال پی ام سی فال اعداد فال اعداد