لغت نامه دهخدا
اربه. [ اَ ب َ / ب ِ ] ( اِ ) این کلمه درلاهیجان نام دیوس پیرس لوتوس است و در کوه درفک همین نام دارد و در نور آنرا کهلو گویند. و در شهرستان گرگان بنام اندی خرما مشهوراست. و خرما هندو و خرما هندی و بتصحیف خرمندی نیز خوانده میشود. میوه آن با آنکه گس است برای شیرینی که دارد مردم جنگلی و نیز شهری خورند و نیز شیره ای از آن پزند و آنچه که در شهرها اهلی شده است همین أربه جنگلی است که با دیوس پیرس کاکی ژاپنی پیوند شده است. رجوع به کلهو شود.
اربه. [ اُ ب َ ] ( ع اِ ) حاجت. نیاز. || گره یا گرهی که تا نگشایند گشاده نشود. ( منتهی الارب ). عقده یعنی گره. ( مؤید الفضلاء ). || قلاده. || حلقه اَخیه که در زمین محکم کنند و اسب بدان بندند. ج ، اُرب. ( مهذب الاسماء ).
اربه. [ اِ ب َ ] ( ع اِ ) زیرکی. || حاجت. نیاز: و لایبدین زینتهن الا لبعولتهن او آبائهن او آباء بعولتهن او ابنائهن او ابناء بعولتهن او اخوانهن او بنی اخوانهن او بنی اخواتهن او نسائهن او ما ملکت ایمانهن او التابعین غیر اولی الاربة من الرجال... ( قرآن 31/24 )؛ و آشکار نکنند [ زنان مؤمنه ] آرایش خود را مگر برای شوهرهاشان یا پدرهاشان یا پدران شوهرشان یا پسرهاشان یا پسران شوهرهاشان یا برادرهاشان یاپسران برادرهاشان یا پسرهای خواهرانشان یا زنهاشان یا آنچه را مالک شده دستهای آنها یا پیروان غیرصاحب احتیاج از مردان. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ج 4 ص 28 ). || حیله. || شرم زن. ج ، اِرَب.
اربه. [ اَ رَ ب َ ] ( اِخ ) نام شهریست بمغرب از اعمال زاب و آن بزرگترین شهر زاب است وگویند در حوالی آن 360 قریه است. ( معجم البلدان ).