احیاء کردن

لغت نامه دهخدا

احیاء کردن. [ اِح ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) احیا کردن. زنده کردن :
چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.خاقانی.|| آباد کردن. عمارت کردن. آباد کردن زمین و جز آن. دایر کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم