ابوکبشه

لغت نامه دهخدا

ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) محدث است. او از ابی موسی و از او عاصم روایت کرده است. ( الکنی للبخاری ).
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) مولی رسول اﷲ. او بدر و مشاهد دیگر را دریافت و به سال 13 یا 23 هَ. ق. وفات کرد. و ابن هشام گوید که او فارسی است.
ابوکبشه.[ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) اوس یا سلیم دوسی. صحابی است.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) انماری. صحابی است و در نام او اختلاف است. وی بشام سکونت داشت.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) سکسکی. عریف سکاسک. تابعی است. او از ابی الدرداء و از وی پسر او روایت کند.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) سلولی. ( الکنی للبخاری ).
ابوکبشه. [اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) سُلَیم یا اوس دوسی. صحابی است.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) عمربن سعد الانماری. صحابی است.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) فارسی. مولی رسول اﷲ. او بدر و دیگر غزوات را درک کرد و به سال 13 یا 23 هَ. ق. درگذشت.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) وجز یا جزء . مردی به روزگار جاهلیت از بنی خزاعه ، پدر قبله و قبله مادر وهب و وهب پدر آمنه مادر رسول صلوات اﷲ علیه. او از عبادت ارباب کثیره عرب سر باز زد و به پرستش شعری العبور یعنی بنوعی از یگانه پرستی بسنده کرد وآنگاه که حضرت رسول اکرم صلی اﷲ علیه و آله مردمان را به اﷲ واحد قهار میخواند و از پرستش خدایان گوناگون منع می فرمود مشرکین به او علیه السلام کنیت ابن ابی کبشه دادند و این از راه تشبیه او به ابی کبشه در دعوت بتوحید و هم اشارت به نسبت او از سوی مادر به ابی کبشه بود. و اقوال دیگر نیز در وجه این انتساب هست.
ابوکبشه. [ اَ ک َ ش َ ] ( اِخ ) وهب بن عبد مناف. جد امّی رسول صلوات اﷲ علیه. رجوع به ابوکبشه وجز... شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال مکعب فال مکعب فال امروز فال امروز فال ای چینگ فال ای چینگ فال کارت فال کارت