استرخا

لغت نامه دهخدا

استرخا. [ اِ ت ِ ] ( اِ ) لغتی یونانی بمعنی زرنیخ سرخ است و آن نوعی از زرنیخ باشد که ارباب عمل داخل اکسیر کنند و زرنیخ احمر همانست. اگر با عصاره برگ درخت بزرالبنج بر شیب بغل که موی آنرا کنده باشند طلا کنند دیگر برنیاید و بفتح و ضم اول نیز گفته اند و بجای حرف ثالث بای ابجد هم بنظر آمده است و به اسقاط ثالث نیز به این معنی نوشته اند که اسرخا باشد. ( برهان ). زرنیخ سرخ. ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ). زرنیخ سرخ است و صفت زرانیخ گفته شود .

فرهنگ عمید

سست شدن، سستی.

فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) سست شدن نرم گشتن فروهشته گردیدن . ۲ - ( اسم ) سست اندامی سستی فروهشتگی ۳ - یا استرخائ اعصاب . فالج عصبی . یا استرخائ اعضائ . فالج اعضائ . یا استرخائ جفن . فالج پلک . یا استرخائ جفن اعلا . فالج پلک فوقانی یا استرخائ مثانه . فالج مثانه .
زرنیخ سرخ است

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] سست شدن را استرخاء گویند. از آن به مناسبت در باب های طهارت و دیات سخن رفته است.
از نشانه های مرگ، استرخاء پاهای محتضر است.
استرخاء لب بر اثر جنایت
دیۀ لب های کسی که بر اثر جنایت وارده، به گونه ای سست و آویزان شده که هنگام خندیدن از دندان ها جدا نمی گردد، دو سوم دیۀ کامل است. قول به ثبوت دیۀ کامل از برخی قدما نقل شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم