معزا

لغت نامه دهخدا

معزا. [ م ُ ع َزْ زا ] ( ع ص ) سوکوار و ماتم زده.( غیاث ) ( آنندراج ). || ( اِ ) در شواهد زیر از خاقانی به معنی ماتم و سوکواری و عزا و تعزیت آمده است و ظاهراً مصدر میمی است از تعزیة :
نکنم مدح که من مرثیه گوی کرمم
چون کرم مرد ز من بانگ معزا شنوند.خاقانی.بر سوک آفتاب وفا زین پس ابروار
پوشم سیاه و بانگ معزا برآورم.خاقانی.به فریب فلک آزرده دلش خوش نکنند
تا فلک راچو دلش رنگ معزا بینند.خاقانی.و رجوع به مُعَزّی ̍ شود.

فرهنگ فارسی

سوگوار و ماتم زده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم