لغت نامه دهخدا
چو بالای نیزه درازی گرفت
در آن معرکه نیزه بازی گرفت.نظامی.در قلب نیزه بازی مژگان آن پری
خونریز آن دو چشم نظربازم آرزوست.کمال خجندی ( از آنندراج ).|| کلاشی با فنون مخصوصه. عمل ستدن چیزی از مردمان به زرنگی. عمل نیزه باز. ( از یادداشتهای مؤلف ). رجوع به نیزه باز ( معنی دوم ) شود.