مرافقت. [ م ُ ف َ / ف ِ ق َ ] ( از ع اِمص ) مرافقة. همراهی و رفاقت کردن. ( غیاث اللغات ). رجوع به مرافقة شود. || رفاقت. همراهی. همگامی. هم سفری : تنی چند از روندگان متفق سیاحت بودند.خواستم مرافقت کنم موافقت نکردند. ( گلستان سعدی ). طایفه ای از اوباش محلت با او پیوستند و عهد مرافقت بستند. ( گلستان سعدی ). و مصادقت و مرافقت او را غنیمتی شگرف دانست. ( انوار سهیلی ، از فرهنگ فارسی معین ). مرافقة. [ م ُ ف َ ق َ ] ( ع مص ) با کسی همراهی کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ). مصاحب و همراه کسی شدن در سفر. ( از متن اللغة ). رفیق و مصاحب کسی گشتن. ( از اقرب الموارد ). || ملاطفت نمودن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفق کردن. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
۱. با هم دوست و رفیق شدن. ۲. همراه و همسفر بودن. ۳. همراهی و ملاطفت.
فرهنگ فارسی
باهم دوست ورفیق شدن، همراه وهمسفربودن ، همراهی وملاطفت مرافقه: و مصادقت و مرافقت او را غنیمتی شگرف دانست .