فریاد کنان

لغت نامه دهخدا

فریادکنان. [ ف َرْ ک ُ ] ( نف مرکب ، ق مرکب ) در حال فریاد کردن و فریاد کشیدن :
رفت از پی آهوان شتابان
فریادکنان در آن بیابان.نظامی.فریادکنان بسرای احوص درآمد. ( تاریخ قم ).

فرهنگ فارسی

در حال فریاد کردن و فریاد کشیدن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم