لغت نامه دهخدا
قراقری. [ ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) اسب عامربن قیس بن عامربن یزید کنانی. ( منتهی الأرب ).
قراقری. [ ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) اسب اشجعبن ریث بن غطفان. ( منتهی الأرب ).
قراقری. [ ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) موضعی است میان کوفه و واسط. ( منتهی الأرب ) ( از معجم البلدان ).
قراقری. [ ق ُ ق ِ ری ی ] ( اِخ ) موضعی است به سماوة. ( منتهی الأرب ).
قراقری. [ ق ُ ق ِ] ( اِخ ) زمین فراخی است به دهناء. ( منتهی الأرب ).