قراقر

لغت نامه دهخدا

قراقر. [ ق َ ق ِ ] ( اِ صوت ) آواز کردن شکم. ( آنندراج ). آوازی که از اندرون شکم شنیده میگردد. ( ناظم الاطباء ). || شور و غوغا. ( ناظم الاطباء ). بمجاز مطلق شور و غوغا. ( آنندراج ) :
بر در دل می نشینم منع دنیا میکنم
این قراقر از برای حق تعالی میکنم.میرنجات ( از آنندراج ).ج ِ قَرْقَرَة. رجوع به قرقرة شود.
قراقر. [ ق ُ ق ِ ] ( ع ص ) سائق خوش آواز. ( منتهی الأرب ). حادی ( راننده شتر ) خوش آواز. ( از اقرب الموارد ).
قراقر. [ ق َ ق ِ ] ( اِخ ) زمین پستی است که سیل حایل بدان منتهی شود و سیل وادیهای مابین دو کوه در اسد و طی بسوی آن جریان یابد. شعرایی نیز از آن یاد کرده اند. ( از معجم البلدان ).
قراقر. [ ق َ ق ِ ] ( اِخ ) ده های سواد مدینه.( منتهی الأرب ). جایی است از اطراف مدینه از آل حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام. ( از معجم البلدان ).
قراقر. [ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) وادی ای است طایفه کلب را در سماوه از نواحی عراق که خالدبن ولید هنگامی که آهنگ شام داشت در آن فرود آمد و درباره آن گفته اند :
ﷲ درّ رافع انی اهتدی
خمساً اذا ما سارهاالجیش بکی
ما سارها من قبله انس یری
فوز من قراقر الی سوی.
و شعراء از قراقر فراوان یاد کرده اند. ( از معجم البلدان ).
قراقر. [ ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) نام آبی است به بادیه و غزوه قراقر در آنجا بود. ( از اقرب الموارد ). نام وادی ای است که اصل آن از دهناء است وگویند آبی است طایفه کلب را. ( از معجم البلدان ).
قراقر. [ ق ُ ق ِ ] ( اِخ ) ( یوم... ) جنگی است که میان مجاشع و بوبکربن وائل روی داد. ( مجمع الامثال میدانی ).
قراقر. [ ق ُ ق ُ ] ( اِخ ) ( یوم... ) یوم ذی قار اکبر است در نزدیک کوفه. رجوع به ذی قار شود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آواز کردن شکم ۲ - آوازی که از درون شکم شنیده شود . یا قراقر بطن . صدای شکم رودهها بر اثر حرکت گازهای موجود در لوله گوارش که گاهی تولید درد شکم شدید می کند ۳ - شور و غوغا.
یوم ذی قار اکبر است در نزدیک کوفه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال کارت فال کارت فال عشق فال عشق فال جذب فال جذب