مسوول

لغت نامه دهخدا

مسؤول. [ م َ ئو ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدرسؤال. کسی که از وی سؤال کنند. ( ناظم الاطباء ). سؤال شده. پرسیده شده. پرسش شده. ( ناظم الاطباء ). پرسیده.سؤال کرده. ( دهار ) : اًن السمع و البصر والفؤاد کل اولئک کان عنه مسؤولاً. ( قرآن 36/17 ).
توئی مقبول و هم قابل توئی مفعول و هم فاعل
توئی مسؤول و هم سائل توئی هر گوهر الوان.ناصرخسرو.- مسؤول ٌبه ؛ چیزی که آن را سؤال کنند ودرخواست نمایند. ( ناظم الاطباء ). مسؤول عنه.
- مسؤول ٌعنه ؛ مسؤول به.
|| خواسته شده از وی چیزی را. ( منتهی الارب ). خواسته شده. ( آنندراج ) ( غیاث ). کسی که از او درخواست نمایند.( ناظم الاطباء ). درخواست شده. طلب کرده شده. تقاضاشده. ( ناظم الاطباء ).
- مسؤول بودن ؛ موظف بودن به انجام امری.
|| خواسته. ( دهار ).درخواست. استدعا. ( ناظم الاطباء ). خواهش شده. مراد. خواهش. چیزی خواهش شده : برموجب درخواست ایشان رفتن لازم دیدم و اطلاب سؤال و اسعاف مسؤول ایشان واجب دانست. ( المعجم چ مدرس رضوی ص 19 ).
- مسؤول کسی را اجابت کردن ؛ خواهش کسی را برآوردن.
|| مؤآخذ. موأخذه شده. مورد بازخواست. آن که از او بازخواست شود. بازخواست شده. که بازخواهی کنند از او.
- مسؤول بودن ؛ مؤاخَذ بودن. ( ناظم الاطباء ). متعهد بودن. مورد بازخواست به سبب تعهد حفظ و حراست بودن.
|| ضامن. پایندان.
- مسؤول دانستن ؛ متعهد دانستن. ضامن دانستن.
- مسؤول کردن ؛ ضامن کردن. متعهد کردن. به عهده گذاشتن.

فرهنگ فارسی

نعت مفعولی از مصدر سوال کسیکه از وی سوال کنند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال زندگی فال زندگی فال فرشتگان فال فرشتگان فال امروز فال امروز