مستوری

لغت نامه دهخدا

مستوری. [ م َ ] ( حامص ) مستور بودن. پوشیده بودن. پنهان بودن. مخفی بودن.درپردگی. پوشیدگی. شرم. ( ناظم الاطباء ) :
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست.سعدی.سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست
شاهدان بازی فراخ و صوفیان تنگخوی.سعدی.میسرت نشود عاشقی و مستوری
که عاقبت نکند رنگ روی غمازی.سعدی.کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما.حافظ.حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود.حافظ.دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد بر محتسب و کار به دستوری کرد.حافظ.پریرو تاب مستوری ندارد
درش بندی ز روزن سر درآرد.جامی.مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست
این آینه رو پرده نشین از هوس ماست.صائب.- امثال :
مستوری بی بی ( یا مریم ) از بی چادریست . ( امثال و حکم دهخدا ).
|| پارسائی. ( آنندراج ).
مستوری. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواهنده. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و رجوع به استیراء شود.

فرهنگ فارسی

۱ - پوشیده شدن پنهان بودن . ۲ - پرده نشینی . ۳- پاکدامنی عفت : دوستان . دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. ( حافظ )
آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواهنده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال حافظ فال حافظ فال تماس فال تماس فال جذب فال جذب فال تاروت فال تاروت