پردگیان

لغت نامه دهخدا

پردگیان. [ پ َ دَ / دِ ] ( اِ ) ج ِ پردگی. مقصورات. مخدرات. محتجبات. پرده نشینان. پوشیدگان : بند بندگی بر پای عروسان نهد و پردگیان نازنین را از سراپرده بیره کنند. ( قصص الانبیاء ).
رخسار شما پردگیان را که بدیده ست
وز خانه شما پردگیان را که کشیده ست.منوچهری.

فرهنگ فارسی

پردگی مقصورات
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس استخاره کن استخاره کن فال شمع فال شمع فال تک نیت فال تک نیت