لغت نامه دهخدا
- امثال :
قوادی به از قاضی گری است ؛ گویند مردی بود به نیشابور که وی را بوالقاسم رازی گفتندی و این بوالقاسم کنیزک بپروردی و نزدیک امیر نصر آوردی و با صله برگشتی و چند کنیزک آورده بود وقتی امیر نصر بوالقاسم را دستاری داد و در این باب عنایت نامه نبشت. نیشابوریان وی را تهنیت کردند و نامه بیاورده به مظالم برخواندند. از پدر شنودم که قاضی بوالهیثم پوشیده گفت و وی مردی فراخ مزاج بود: ای بوالقاسم یاد دار که قوادی به از قاضی گری است. ( تاریخ بیهقی ، از امثال و حکم دهخدا ). رجوع به قواد شود.
قوادی.[ ق َ ] ( ع اِ ) ج ِ قادیة، بمعنی گروه اندک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قادیة شود.