نیم کاره

لغت نامه دهخدا

نیم کاره. [ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) مزدور. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ). نیم کار. ( آنندراج ). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمه آجر کار کند. فعله. ( فرهنگ نظام ) ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || شاگرد. ( برهان قاطع ). رجوع به نیم کار شود. || ناتمام. ( برهان قاطع ). ناقص. ( غیاث اللغات ).به اتمام نرسیده. در نیمه کار رهاشده :
تا نقش تو زمانه بر پیرهن کشید
بر کارگاه گردون مه نیم کاره ماند.امیرخسرو ( از آنندراج ).ناله نیم کاره دل ماست
نفس سست رگ تمام نکرد.ظهوری ( از آنندراج ). || نیم ساخته. ( غیاث اللغات ).
- درم نیم کاره ؛ سکه ای که نقشی بر آن ضرب نشده است :
باد هر ساعت از شکوفه کند
پر درم های نیم کاره چمن.فرخی.- نیم کاره گذاشتن ؛ کاری را ناقص و به پایان نارسانده رها کردن.
- نیم کاره ماندن ؛ ناقص و ناتمام ماندن. به پایان نرساندن. به کمال نرسیدن. به انجام نرسیدن.

فرهنگ عمید

۱. هر چیز ناتمام، ناقص.
۲. ویژگی کاری که نصف آن را انجام داده باشند.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - مزدور کارگر .۲ - شاگرد. ۳- هر چیز ناتمام.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم