منجمی

لغت نامه دهخدا

منجمی. [ م ُ ن َج ْ ج ِ ] ( حامص ) حالت و شغل منجم. ستاره شناسی. اخترشناسی. اخترشماری و پیشگویی حوادث از حرکت ستارگان و سیارات :
چون روی ناوری به سوی آسمان دین
کت گفت آن دروغ که کرد آن منجمی.ناصرخسرو.دبیری و شاعری از فروع علم منطق است و منجمی از فروع علم ریاضی. ( چهارمقاله ص 19 ). ابوریحان بیرونی... بگوید که مرد، نام منجمی را سزاوار نشود تا در چهار علم ، او را غزارتی نباشد. ( چهارمقاله ص 87 ). رجوع به منجم شود.
- منجمی کردن ؛پیشگویی کردن. از مغیبات آگهی دادن. ( یادداشت به خطمرحوم دهخدا ) : گندپیران به جو منجمی کنندو فال گیرند و از نیک و بد خبر گویند. ( نوروزنامه ، یادداشت ایضاً ).

فرهنگ فارسی

حالت و شغل منجم . ستاره شناسی .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال قهوه فال قهوه