مقبلی

لغت نامه دهخدا

مقبلی. [ م ُ ب ِ ] ( حامص ) نیکبختی. خوشبختی. خوش اقبالی. سعادتمندی :
آن را که طوق مقبلی اندر ازل خدای
روزی نکرد چون نکشد غل مدبری.سعدی.گو شرف قبول تو یافته ام ز مقبلی
ورچه که دور بوده ام از در تو ز مدبری.ابن یمین.و رجوع به مقبل شود.

فرهنگ فارسی

نیک بختی خوشبختی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم