مخائل

لغت نامه دهخدا

مخائل. [ م َ ءِ ] ( ع اِ ) مخایل. ابرها که بارنده نپندارند. رجوع به مخایل و مخیله شود. || نشانه ها. علامتها. ( ناظم الاطباء ) :
مخائل سروری به کودکی زو بتافت
چو بر چمن شد دو برگ بوی دهد ضیمران.مسعودسعد ( دیوان ص 413 ).دلالت عذر و مخائل خدیعت و مکر او ظاهر گشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 28 ). و رجوع به مخایل شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم