گریزان شدن

لغت نامه دهخدا

گریزان شدن. [ گ ُ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) گریختن. فرار کردن :
گریزان بشد بهمن اردوان
تنش خسته از تیر و تیره روان.فردوسی.بسی عذرخواهی نمودش که زود
گریزان شو و جان ببر همچو دود.سعدی ( بوستان ).و از صحبت خلق گریزان شود. ( مجالس سعدی ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) گریختن فرار کردن : بطریق خدعه و فریب گریزان شد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم