وقف کردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) منحصر کردن چیزی را به کسی یا چیزی. مخصوص کردن : نرسد جز تو به کس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال.وحشی ( دیوان چ امیرکبیر 238 ).|| ( اصطلاح فقه ) زمین ، ملک یا مستغَلّی را در راه خدا حبس کردن. || توقف کردن بر حرفی از کلمه ای. ( المعجم چ دانشگاه ص 33 ).
فرهنگ فارسی
(مصدر ) ۱- منحصرکردن چیزی را بکسی یا چیزی محصوص کردن : (( نرسد جز تو بکس گوهری از خاطر من کرده ام وقف تو این بحر لبالب ز زلال . ) ) (وحشی ) ۲ - زمین ملک یا مستغلی را در راه خدا حبس کردن : (( ... و بعضی برعام. سادات مقیم و مسافر و کاف. متصوف. وارد و صادر وقف کرد... ) ) ۳- توقف کردن بر حرفی از کلمه ای : (( و اما علت آنکه در ارکان عروضی ابتدا بسبب خفیف کردند آنستکه اقل حروفی که مردم بدان ناطق توان شد در و حرفست نحستین آن متحرک تا بدان ابتدا کلام کند و دومین را ساکن تا بر آن وقف کند . ) )