( وزمة ) وزمة. [ وَ م َ ] ( ع اِ ) اندازه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دسته سبزی تره. ( المنجد ). || ( مص ) اندکی زیان رسیدن در مال. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. ( منتهی الارب ). || چیز اندک را به سوی مثل آن گرد کردن. || رخنه کردن در چیزی. ( منتهی الارب ). || به شباروزی یک بار خوردن. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || بروی درافتادن در خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). وزمه. [ وَ م َ / م ِ ] ( اِ ) فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. ( آنندراج ). - باد وزمه ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. ( ناظم الاطباء ). - وزمه باد ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ فارسی
فصل زمستان را گویند چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد