وزمه

لغت نامه دهخدا

( وزمة ) وزمة. [ وَ م َ ] ( ع اِ ) اندازه. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || دسته سبزی تره. ( المنجد ). || ( مص ) اندکی زیان رسیدن در مال. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). و فعل آن به طور مجهول استعمال شود. ( منتهی الارب ). || چیز اندک را به سوی مثل آن گرد کردن. || رخنه کردن در چیزی. ( منتهی الارب ). || به شباروزی یک بار خوردن. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). || بروی درافتادن در خوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
وزمه. [ وَ م َ / م ِ ] ( اِ ) فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. ( آنندراج ).
- باد وزمه ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. ( ناظم الاطباء ).
- وزمه باد ؛ بادی که در آخر زمستان وزد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

فصل زمستان را گویند چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شمع فال شمع فال احساس فال احساس فال احساس فال احساس فال ماهجونگ فال ماهجونگ