همش

لغت نامه دهخدا

همش. [ هََ ] ( ع مص ) نوعی از دوشیدن شیر. || گرد کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || فراهم آوردن. ( منتهی الارب ). || گَزیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || سخن بسیار گفتن. || در یکدیگر درآمدن. ( منتهی الارب ). || جنبش نمودن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
همش. [ هََ م ِ ] ( ع ص ) آنکه به انگشتان کارنیکو زودتر کند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

آنکه بانگشتان کار نیکو زودتر کند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال ابجد فال ابجد فال درخت فال درخت فال پی ام سی فال پی ام سی