میان تهی. [ ت ُ ] ( ص مرکب ) کاواک و میان خالی. ( ناظم الاطباء ). مجوف.مُسَحَّر. ( منتهی الارب ). کاواک. اجوف. مجوف. میان خالی. پوک. پوچ. بی مغز. کرو. میان کاواک. ( یادداشت مؤلف ). متخلخل : سبب آماسیدن وی آن است که او ( ملازه ) متخلخل و میان تهی است. ( ذخیره خوارزمشاهی ). چون طشت میان تهی است خاقانی زان راحتها که روح را باید.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 580 ).چون غاریقون کریه و منکر وز تربد هم میان تهی تر.خاقانی.در کار توام به صبر مفکن کارم کز صبر میان تهی تریم ما اینجا.خاقانی.به خنده گفت که سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری.سعدی.نادان چون طبل غازی بلندآواز و میان تهی. ( گلستان ). همه دعوی و فارغ از معنی راست گوئی میان تهی جرسیست.سعدی.
فرهنگ عمید
آنچه داخلش خالی باشد و چیزی در آن نباشد.
فرهنگ فارسی
میان خالی کاواک : [ چون درجایی میان تهی باشیم و آواز دهیم ...]