منبلی. [ مَم ْ ب َ ] ( حامص ) کاهلی و بیکاری. ( برهان ). کاهلی. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || بی اعتقادی و انکار. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). بداعتقادی و منکری. ( غیاث ) ( آنندراج ) : آن چنان اصل جهل و منبلیی خیره بگزید قتل چون علیی. سنائی ( حدیقةالحقیقة چ مدرس رضوی ص 258 ). بدرگی و منبلی و حرص و آز چون کنی پنهان به شید ای مکرساز.مولوی ( مثنوی چ نیکلسن دفتر3 ص 39 ).رجوع به منبل شود.
فرهنگ عمید
بی اعتقادی: بدرگی و منبلی و حرص و آز / چون کنی پنهان به شَید ای مکرساز (مولوی: ۳۶۱ ).