مردمه

لغت نامه دهخدا

( مردمة ) مردمة. [ م ُ دِ م َ ] ( ع ص )تأنیث مُردِم. سحاب مردمة؛ ابر ثابت و پا برجای ، کذلک حمی مردمة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به مُردِم شود.
مردمه. [ م َ دُ م َ / م ِ ] ( اِ مصغر ) مردمک. مردمک چشم. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( انجمن آرا ). مردم دیده :
آن خوشه بین چنانک یکی خیک پر نبید
سر بسته و نبرده بدو دست هیچ کس
بر گونه سیاهی چشم است غژم او
هم بر مثال مردمه چشم از او تکس .بهرامی.زنج گفت سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردمه دیده صواب شاید بود. ( مرزبان نامه ص 177 ). رجوع به مردمک شود.

فرهنگ عمید

= مردمک

فرهنگ فارسی

مردمک ( چشم ) : زنج گفت : سخنهای هنج همه نقش نگین مصلحت و مردم. دید. صواب شاید بود ....
ابر ثابت و پا بر جای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال پی ام سی فال پی ام سی فال سنجش فال سنجش فال احساس فال احساس