لغت نامه دهخدا
کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار
وز نی ستور دید که در ره غبار کرد.خاقانی.نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت
هر طفل نی سوار کند تازیانه اش.صائب.زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت
مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن.صائب.چون طفل نی سوار به میدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.صائب.