ننگ و نبرد

لغت نامه دهخدا

ننگ و نبرد. [ ن َ گ ُ ن َ ب َ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) جنگ. کارزار. پیکار. ( یادداشت مؤلف ). نیز رجوع به معنی بعدی شود :
کشاورز و دهقان و بیکار مرد
همه رزم جویند و ننگ و نبرد.فردوسی.چو آسوده شد باره هر دو مرد
ز آزار جنگ و ز ننگ و نبرد.فردوسی.به پیش نیاکانت اندر چه کرد
ز مردی به هنگام ننگ و نبرد.فردوسی.سه دیگر نیازی به ننگ و نبرد
که ننگ و نبرد آوردرنج و درد.فردوسی.سپاهی که هنگام ننگ و نبرد
ز جیحون به گردون برآرند گرد.فردوسی. || مسابقه. شرطبندی. گروبندی. نذر. ( یادداشت مؤلف ): المواضاة؛ ننگ و نبرد کردن با کسی به سپیدی روی. مجارة؛ با کسی ننگ و نبرد کردن. المناهبة؛ با کسی غارت کردن و ننگ و نبرد کردن در تک. ( تاج المصادر بیهقی ) :
همه جامه هاباربد سبز کرد
همان بربط و رود ننگ و نبرد.فردوسی.چو بنیاد دانش بیاموخت مرد
سزاوار گردد به ننگ و نبرد.فردوسی.نرفتی سخن گفتن از خواب و خورد
از آن پنبه شان بود ننگ و نبرد.فردوسی.بیار ای بت کشمیر شراب کهن پیر
بده پر و تهی گیر که مان ننگ و نبرد است.منوچهری ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 10 ) || ننگ و نام :
ندیدی که با شاه قیصر چه کرد
زبهر بزرگی و ننگ و نبرد.فردوسی.فروماند بهرام و اندیشه کرد
ز تخت و نژاد و ز ننگ و نبرد.فردوسی.- ننگ و نبرد جستن ؛ پیکار کردن. دست و پنجه نرم کردن :
تو با شاه چین جوی ننگ و نبرد
ز کشورخدایان برانگیز گرد.فردوسی.- || شرط بستن. گرو گذاشتن :
بر آنگونه جستند ننگ و نبرد
که از پشت اسب اندرآرند گرد.فردوسی.- ننگ و نبرد کردن ؛ جنگیدن :
چو لشکر فراوان شود بازگرد
به مردم توان کرد ننگ و نبرد.فردوسی.- ننگ و نبرد گرفتن ؛ جنگ آغازیدن :
سواران به میدان به کردار گرد
به زوبین گرفتند ننگ و نبرد.فردوسی.

فرهنگ فارسی

جنگ . کار زار . پیکار . یا مسابقه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم