نشست جای

لغت نامه دهخدا

نشست جای. [ ن ِ ش َ ] ( اِ مرکب ) دارالملک.پایتخت. مستقر. مقر : چون هفت اقلیم به حکم او شد نشست جای خویش تمیشه ساخت. ( تاریخ طبرستان ).

فرهنگ فارسی

دارالملک . پایتخت . مستقر . مقر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم