لغت نامه دهخدا
ز تیغ کوه درختان فروفکنده بموج
از او کهینه درختی مه از مهینه چنار.فرخی.بهینه صورت او بود و انبیا ابجد
مهینه معنی او بود و اصفیا اسماء.خاقانی.بر یاد محقق مهینه
انگشت کهینه بسته دارد.خاقانی.مگر میرفت استاد مهینه
خری می برد بارش آبگینه.عطار.عطار در بقای حق و در فنای خود
چون بوسعید مهنه نیابد مهینه ای.عطار.|| ( اِ مرکب ) حداکثر. بیشینه. مقابل کمینه. مقابل حداقل : کمینه طهر پانزده روز است و مهینه آنچ بود که آن را حدی نیست. ( کشف الاسرار ج 1 ص 609 ).