لغت نامه دهخدا
نراد طرب به مهره بازی
از دست بنفش کرده ران را.خاقانی.مشعبذ افلاک را مهره بازی چون مهره به بازی داشتی.( سندبادنامه ص 304 ).
- مهره بازی کردن ؛ حیله گری کردن :
شاه با خصم حقه سازی کرد
مهره پنهان و مهره بازی کرد.نظامی ( هفت پیکر ص 124 ).به ماری چومن مهره بازی مکن
نبرد آر و نیرنگ سازی مکن.نظامی.- مهره بازی کن ؛ نراد :
شوخ و رعنا خرید نوش لبی
مهره بازی کنی و بوالعجبی.نظامی.- || مشعوذ. شعبده باز.