مه مرد

لغت نامه دهخدا

مه مرد. [ م ِه ْ م َ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد بزرگ. بزرگمرد. || کدخدا و ریش سفید بازار و محله و اصناف. ( برهان ). || در بیت زیر گویا مرادف کاروانسالار و بزرگ قافله است :
سالار بار مطران مه مرد جاثلیق
قسیس باربر نه و ابلیس بدرقه.سوزنی.

فرهنگ فارسی

مرد بزرگ بزرگ مرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم