مه زاده

لغت نامه دهخدا

مه زاده. [ م ِه ْ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) مهزاد. شاهزاده. مهترزاده :
نیاید همی بانگ مهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.دقیقی.شدش پیش با خیل مه زادگان
تن خویش کرد از فرستادگان.اسدی.و رجوع به ماده قبل شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم