منظرگه

لغت نامه دهخدا

منظرگه. [ م َ ظَ گ َه ْ ] ( اِ مرکب ) منظرگاه :
دل خراب چو منظرگه اله بود
زهی سعادت جانی که کرد معماری.
مولوی ( کلیات شمس چ فروزانفر ) ( فرهنگ نوادر لغات ). رجوع به منظرگاه شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم