منتقع

لغت نامه دهخدا

منتقع. [ م ُ ت َ ق َ ] ( ع ص ) گونه برگردیده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). رنگ و گونه برگشته. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتقاع شود.
منتقع. [ م ُ ت َ ق ِ ] ( ع ص ) آنکه می کشد شتر را برای مهمان از سفر آمده. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به انتقاع شود. || خیس شده. که رطوبت به باطن او رسیده باشد. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 148 ). رجوع به انتقاع شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم